راستش زمان زيادي که دلم ميخواد نوشته هامو تو يک وبلاگ بذارم حدود 4 سال پيش اوج هيجان پرشين بلاگ بود که شروع کردم به نوشتن.بعضي هاشو خيلي دوست دارم ولي به دلايلي دلم نميخواد در ادامه اونا بنويسم خوب طبيعتا طي اين سالها تغيير کردم فکرام، نوشته هام و شايد بهتره يکم روراست باشم يک طورخط کشيدن روي گذشته است.
خوب من از همون زماني که فهميدم تو اين دنيا سختي و مشکل و رنج وجود داره دردل کردن رو نه تنها نفهميدم بلکه طي گذشت سالها . از اون دور هم شدم
خوب گاهي اوقات با تمناي وجودم براي بعضي ها دردل ميکنم اينو انکار نمي کنم ولي دقيقا اونم ميدونم چه زمانيه زمانيه که از بازگو کردن اون مسئله پيش شخص ديگه اي به هيچ عنوان به هويت ،شخصيت، وجهه و غرورم آسيبي نرسه.خوب يعني زماني که من مقصر نيستم اشتباه نکرده ام و مورد ظلم واقع شدم خوب اين موارد کم پيش مياد چون به اعتقاد من مشکل زماني به وجود مياد که خطا بري و اوت بزني!
پس اين شد که نوشتن شد مونس روزهاي تنهايي و بي حوصلگي من...
خوب من از همون زماني که فهميدم تو اين دنيا سختي و مشکل و رنج وجود داره دردل کردن رو نه تنها نفهميدم بلکه طي گذشت سالها . از اون دور هم شدم
خوب گاهي اوقات با تمناي وجودم براي بعضي ها دردل ميکنم اينو انکار نمي کنم ولي دقيقا اونم ميدونم چه زمانيه زمانيه که از بازگو کردن اون مسئله پيش شخص ديگه اي به هيچ عنوان به هويت ،شخصيت، وجهه و غرورم آسيبي نرسه.خوب يعني زماني که من مقصر نيستم اشتباه نکرده ام و مورد ظلم واقع شدم خوب اين موارد کم پيش مياد چون به اعتقاد من مشکل زماني به وجود مياد که خطا بري و اوت بزني!
پس اين شد که نوشتن شد مونس روزهاي تنهايي و بي حوصلگي من...
No comments:
Post a Comment