skip to sidebar

Monday, March 13, 2006

Brokback Mountain


!!!را ديدم داستان عشق دو گاو چران همجنس گراBrokback Mountain امروز فيلم

موضوعي که شنيدن آن منزجر کننده است چه رسد به ديدن آن بر خلاف قضاوت هاي خوب و اکثرا بدي که از اين فيلم شنيده بودم سعي کردم بدون هيچ پيش زمينه اي آن را ببينم در يک جمله مي توانم بگويم کاملا غیر منتظره بود..... داستن عشق دو همنجنس بازي که دو انسان بودند و عاشق .هر چند بيش از اندازه غير متعارف است ...حال اين عشق مي توانست به قيمت فرو ريختن آمال يک زن باشد که شوهرش را در حين معاشقه با مردي ببيند يا به قيمت از هم پاشيدن خانواده اي نوپا و يا شکستن غرور و تمام آرزوهاي يک مرد که جرمش فقط عشق به يک همجنس بود . براي اولين بار در زندگي ام ديگر با ديده تنفر به اين گروه از مردم نگاه نکردم بلکه تنهايي و انزوايي که به آن محکوم شده بودند را پرنگ تر و متفاوت تر از قبل دیدم .. اعتراف مي کنم درانتهای فیلم اشک در چشمانم جمع شده بود چون ديگر به جنسيت و روابط معمول و غير معمول و قوانين و قواعد اهميت نمي دادم چيزي که مهم بود دوست داشتن بودو اعتقاد به آن

Monday, March 06, 2006

زمانی که نرسيده بود

احساس تلخی بدی می کنم
حجم اتفاقات زندگی ام در اين چند وقت بقدری بوده که ياد آوری و مرور جزئياتش هنوز برايم ناخوشايند است
مثل تمام فيلم های پست مدرن تلخی که در پايان بدترين اتفاق ممکن را انتظار می کشی و در انتها واقعه بسیار تلخ تر از انتظار ماست
نمی دانم تا چقدر می توانم در اينجا راحت حرف بزنم،مثل دوستی که اولين دردل هايم برای او مي گويم ولی هنوز هم مطمئن نيستم چقدر (ميتوانم راحت باشم(همان خاصيت درون ريزی هميشگی
بهرحال آنقدر در اين مدت در روابط زندگی ام به بن بست و واقعيت های تلخ رسيده ام که تمام معادلات زندگی ام را بهم ريخته است
....هجوم واقعيت
ردپای تلخی از اشتباهاتم از اعتمادهای بی اساسم ،از تمام لحظاتی که به خاطر يک عشق رويايی از آنها ساده گذشتم
نميدانم مرز اين اشتباهات تا کجاست و اين شکست های تلخ
"فقط يک گناه کبيره حقيقی وجود دارد يعنی فشار آوردن بر قوانين هستی "
شايد هنوز زمان زيادی لازم است تا به شخص مناسب در زمان مناسب برسم
....درست است من اشتباه کردم فشار آوردن بر قوانين هستی هنوز زمانش نرسيده بود

Saturday, March 04, 2006

...بعد از سالها

راستش زمان زيادي که دلم ميخواد نوشته هامو تو يک وبلاگ بذارم حدود 4 سال پيش اوج هيجان پرشين بلاگ بود که شروع کردم به نوشتن.بعضي هاشو خيلي دوست دارم ولي به دلايلي دلم نميخواد در ادامه اونا بنويسم خوب طبيعتا طي اين سالها تغيير کردم فکرام، نوشته هام و شايد بهتره يکم روراست باشم يک طورخط کشيدن روي گذشته است.
خوب من از همون زماني که فهميدم تو اين دنيا سختي و مشکل و رنج وجود داره دردل کردن رو نه تنها نفهميدم بلکه طي گذشت سالها . از اون دور هم شدم
خوب گاهي اوقات با تمناي وجودم براي بعضي ها دردل ميکنم اينو انکار نمي کنم ولي دقيقا اونم ميدونم چه زمانيه زمانيه که از بازگو کردن اون مسئله پيش شخص ديگه اي به هيچ عنوان به هويت ،شخصيت، وجهه و غرورم آسيبي نرسه.خوب يعني زماني که من مقصر نيستم اشتباه نکرده ام و مورد ظلم واقع شدم خوب اين موارد کم پيش مياد چون به اعتقاد من مشکل زماني به وجود مياد که خطا بري و اوت بزني!
پس اين شد که نوشتن شد مونس روزهاي تنهايي و بي حوصلگي من...