skip to sidebar

Sunday, July 27, 2008

...این روزها

این روزها خیلی عجیب می گذره
احساس آدمای نزدیک به مرگ رو دارم
هی دارم سفارش می کنم ،هی دارم سفارش می شنوم
همه مهربونن و من مهربونتر از قبل
وبی پرواتر از قبل در نشون دادن احساساتم

دیگه زیاد عصبانی نمی شم و حرص نمی خورم
هر تصویری رو می خوام به خاطر بسپارم
دل کندن از همه چی برام سخت شده
آدما،کتابا،صداها،کارا
تازه دارم به عمق دلبستگی ها و وابستگی ها پی می برم
احساس می کنم هر کدومشون یه جایی همین نزدیکی ها توی وجودم جا گرفتن
و من چقدر آهسته وبی سر و صدا به دنیای دورو برم دل بستم


هنوزم به این حرفم اعتقاد دارم
«!بزرگترین بدبختی آدما دوست داشتنه»

Thursday, July 10, 2008

!مهم نیست غزال هستی یا شیر

هرروز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند
یک غزال شروع به دویدن می کند و می داند سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد ، تا کشته نشود
هرروز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع می کند
یک شیر شروع به دویدن می کند و می داند باید سریعتر از آن غزال بدود تا از گرسنگی نمیرد
!مهم نیست غزال هستی یا شیر، با طلوع خورشید باید دویدن را آغاز کنی
آنتونی رابینز

Sunday, July 06, 2008

مشق شب

احساس زنده و جالبی بود 86 دقیقه با بچه هایی که صداقت خاصیت کلامشان بود .بچه هایی که اکثرا معنی تشویق را نمی دانستند و با شنیدن کلمه تنبیه کمربند هایی که گاه و بیگاه آنها را سیاه می کرد مجسم می کردند
یا بچه هایی که درباره تعداد سیلی هایی ( یا به قول خودشان چکهایی) که باید به فرزاندانشان در آینده بزنند چه راحت تصمیم می گرفتند و چقدر هم مصمم در انتخاب نام فرزاندانشان
"پسر بود حسین دخترهم بود سارا"
و چه لحظات ساده و بی ریایی بود زمانی که در مورد شکم چاق پدری می شنویم که نمی تواند کمربند ببندد و این کمربند دستاویز کتک خوردن او می شود
یا خاطرات دعوای مادری با هوویش ! وبا اینکه مادرش اغلب مواقع پیروز این میدان بود ولی باز هم این پسربچه از دعوا بدش می آمد
همیشه هر وقت میخواستم نمونه زندگی را مثال بزنم تماشای پسر بچه های دبستانی را موقع تعطیلی از مدرسه به ذهنم می آمد.هنوز هم گاهی اگر امکانش باشداین کار را می کنم. انرژی ، سرزندگی ، امید و هیجان را می توان درچهره تک تک این موجودات شرور و دوست داشتنی پیدا کرد.دیشب با تماشای مشق شب تمام این انرژی در رگهایم جریان گرفت
بچه های کنجکاوی که بی خیال جلوی دوربین غول سینمای ایران ژست می گرفتند و به او می گفتند
"یه عکس از ما بگیر "
بچه هایی که هر پنجشنبه به سینمامی رفتند و نمی توانستند هیجان خود را برای تعریف کردن از فیلمی که به تازگی دیده اند کنترل کنند و یا آنهایی که از وحشت به گریه افتاده بودند
بچه هایی که الان باید سی ساله یا شاید بیشتر باشند
به نظر من این مستند ساده، شاهکاری بود که فقط کیا رستمی می توانست این گونه استادانه به تصویر بکشد
بهر حال آقای کیا رستمی به خاطر مستند زیبا و زنده و صمیمی تان متشکرم