skip to sidebar

Tuesday, October 27, 2009

عامیانه

شب های دراز و سرد زمستان طولانی و تاریک در پیش اند.امشب هم شبی از آن شب هاست و من درنور کم رنگ در پتویی مچاله شده موسیقی و صدای کیبوردی رو میشنوم كه دیگر هم نفس شبهای تنهاییم شده. لیوان چای و شکلات خبر از شبی دارند برای من باز هم طولانی، بی اثر و نشانه ای از خواب....و من مینویسم از زمانهای زندگیم، میترسم فراموش کنم این لحظه ها را، میترسم...،شاید اگر روزی دلتنگ این شبها شدم از سر فراغ بخوانم شاید اشکی بریزم، شاید هم لبخندی زدم ا
آسمان استکهلم همچنان زیباست و رویایی، پاییز اینجا فراتر از زیباست... هر چند روزهاست كه نمیبینم این زیباییها رو
شقایق راست میگفتی "چقدر راحت است خیانت به عاشقانه ها"،چقدر زود فراموش کردم همه اون قول و قرار هایی كه با خودم گذاشته بودم
!برای قوی بودن و نفس کشیدن این همه زیبایی
چقدر غریبه ام با خودم و شاید شناختم اما مثل همیشه فرار کردم ،از واقعیت... واقعیتی که چقدر هنوز میتوانم زود آزرده شوم، شکسته شوم و درمانده ...در پایان این من بودم كه فراموش کردم حرف بزنم، یادم رفت كه چطور از رنج هایی كه مثل خوره روحم رو می آزرد حرف بزنم و هر وقت هم تلاشی کردم برای شکستن این دیوار شیشه ای تظاهری بیش نبود و این بود كه من گوش های شنونده ام را به مرور از دست دادم . انتظار زیادی بود برای اینکه فهمیده شوم از نگاهم، انتظار زیادی بود، قلبم لمس شود از پشت آن نمای سنگی و خشن نا مهربان،انتظار بالایی بود كه در توهم پیچیده کلمات سردرگم من، نا شناخته های درونم شنیده شود ...انتظار زیادی بود كه دوست داشته شد در یک رابطه، فهمیده شد در یک دوستی، گوش شنونده خوبی بود برای یک دوست و خوانده شد از یک نگاه

درست است، باید کمتر سخت بگیرم
باید کمتر سخت بگیرم بخودم كه بفهمم آدمها را ،روزی روزگاری اگر نفهمیده شدم دیگر آزرده خاطر نمی شم

Monday, October 19, 2009

The Right Time!!!

من اکثرا به آدمایی كه برای رسیدن به مترو میدوان دقت میکنم و نگاهم دنبالشون میکنه كه آیا به قطار میرسن یا نه
و همیشه این سوال تو ذهنم میاد كه شاید نباید اصلا به اون مترو میرسیدن

شاید برای بدست آوردن یه سری چیزا نباید خیلی اصرار ورزید
باید صبر کرد برای زمان درست
!زمان درست


Friday, October 16, 2009

...

دست و دلم به کار نمیره اصلا نمیتونم تمرکز کنم ازم برنمیاد
بارون میاد دلم تنگه
دلم نسترن و میخواد ، با عصرای درکه،بعد بارون بگیره و همون ایستگاه اول بچپیم تو و داد بزنه، دستت درد نکنه عمو ۲ تا نیمرو بزن بعد کلی آلو جنگلی بخریم و بی دغدغه و بی خیال ، بخوریم و راه بیفتیم برگردیم خونه
دلم عاطفه رو میخواد بشینیم ، کلی حرف بزنیم ، غر بزنیم از همه چی و همه جا بی رو دروایسی بعد بزنیم به سیم آخر و چرت و پرت بگیم از گذشته ها و بعد بریم فری کثیف
دلم عصرای بعد کلاس فرانسه رو میخواد با بچه ها بریم بیرون ومثل همیشه قصد جای جدید کنیم ولی باز هم بریم کافی شاپ رییس
مدیسا رو میخوام که از سر کار خسته برگردم ببینم خونمونه ، بعد برام یه سره حرف بزنه، با موهام ور بره، عروسم کنه واسه آقا جون و هر چند دقیقه یه بار هم قربون صدقم بره و بگه وااااااای چقدر خوشگل شدی
.
.
.
.....چقدر چیزای محال میخواد این دل من آخه تو این عصر سرد پاییزی

Saturday, October 10, 2009

...

و در درونم تنهایی آشفته ای خانه کرده
که فقط اشکهایم را نفس می کشد
و دیگر هیچ