skip to sidebar

Friday, December 18, 2009

عروسک چشم تیله ای

بعضی موقعها من دلم میخواد هیچ کاری نکنم دقیقا هیچ کاری... بشینم زل بزنم به روبروم و به هیچی فکر نکنم . نه چیزی بشنوم نه چیزی بگم، نه ببینم کسی رو، نه بخندم و نه گریه کنم... این موقعها من بی حوصله ام از همه تار و پود زندگیم ....این موقع ها من دلم می خواد فراموش کنم هر گونه رابطه ام رو با گذشته و آینده . اصلا این موقع ها دلم می خواد خالی بشم از درون، بشم یه قالب از یه آدم...یه عروسک با چشمای تیله ای
این موقعها من دلم می خواد بمیرم

Saturday, December 12, 2009

Dream !!!!

من به نظر خیلی ها یه سری آرزوهای کوچولوی خیلی دست یافتنی دارم كه شاید نباید اسم آرزو روشون گذاشت ولی حالا اسمش هر چی میخواد باشه آرزو، خواسته ،پشن، دیزایر یا هر چیز دیگه ای واسه من یه طور بر آورده کننده خواسته های تعریف شده در ذهنمه كه در برهه ای از زمان تعریف شده كه ممکنه در مقیاس تعریفی زمان حال خیلی به آرزو نشه تلقی ایش کرد . ولی با وجود همه این ها وقتی اون تعریف های خاک خورده ذهنم جا خالیهاش پر میشن و یه نقطه آخرش گذاشته میشه نه اینکه به اوج برم نه اینکه از خوشحالی بخوام بمیرم نه هیچ کدوم اینا ....فقط یه حس رضایت ذهنی
امشب یکی از همون آرزوهای پیش پا افتادم به تحقق میپیونده و حالا فکر میکنم اون تعریفها اگه یکی یکی کامل شن چی؟....مثه یه جدول كه داره حل میشه و همه خونه هاش داره پر میشه
و این امشب داره منو میترسونه

Friday, December 11, 2009

:Dعقده ای

دیشب برای اولین بار تو زندگیم واسه درس خوندن تا ساعت 4 صبح بیدار بودم و وسطش خوابم نبرد
.
.
.
پ.ن: پیرو شک مامانم به ترک تحصیلم, به خاطر جیم زدنای فراوون این ترمم اولین کاری که صبح کردم این بود که مثه عقده ای ها زنگ زدم خونه
چطوری مامان جون؟ -
خیلی خسته ام اصن نخوابیدم دیشب-
چرا دخترم؟ -
!!!!!خوب امتحان دارم امروز، درس می خوندم-

Friday, December 04, 2009

...من

من آرزوهام یادم نرفته، همشو یه جا نوشتم که بدونم داشته های الانم یه روزی آرزوهام بوده
اصن یه جایی می چسبونمش که روزی هزار بار بره تو چشمم
من به تمام قوانین الهی و طبیعی زندگی احترام می ذارم
سعی میکنم زیاده خواه نباشم، یعنی باشم ها اما نه خیلی زیاد
آسون بگیرم، بی خیال باشم و حرص نخورم
به دلم گیر ندم، بذارم به حال خودش باشه
دلتنگ بشه، دلگیر بشه، بشکنه، اصن بذار گاهی اوقات به ... هم بره
باید به آهنگایی گوش بدم که باهاشون خاطره ندارم
کتابایی رو بخونم که منو یاد کسی نندازه
سعی کنم هوس نکنم ، کسی دم گوشم زمزمه کنه
یا اینکه تو موهام نفس بکشه
کمتر گریه کنم، اگه هم کردم حدالمقدور در آغوش کسی نباشم
از لحظه های مخصوص خودم حرف نزنم
از موقع های بدم
بذارم فقط پیش خودم بمونه،اینطوری خیلی بهتره


...آره ... اینطوری خیلی بهتره