هدفم از نوشتن این پست نه خندودنه، نه طنز تلخ، نه برانگیختن حس همدردی ..فقط اینا رو مینویسم که ببینین فشردگی زندگی چطور سلامت عقل آدمیزاد رو تهدید میکنه.. یا شاید عقل من رو
تو شرکت یه پروژه کوفتی داریم ،که فکر کنم از راه اندازی اولیش تا حالا که نزدیک ۴ ماه میشه ما فقط در حال تغیریم و پیچیده کردن پروژه چون جناب رئیس خوشحال هر روز به میتینگ تشریف میبرن و واسه خوشحال نگه داشتن کلاینت مهمشون که بانک معروف سوئد باشن با یک میلیون تغییر عجیب و غریب برمیگردن و وقتی قیافههای آویزون مارو میبینه با یه حالت مظلومی میگه آی نو بات س لوی» اون موقع اس که میخوای سرتو محکم بکوبی به دیوار»
وسط این همه ها گیر واگیر هم یه بدبختی خوشگل دیگه هست به اسم تز
که اینجا این هم گروهی خوشگلتر ما هم هست که چون مذهبی تشریف دارن و ما که نمیدونیم چی داره بهش فشار میاره ...الله اعلم ،عجله دارن این تابستون با نامزدشون عروسی کنن و وگیر دادن که حتما هفته اول ژوئن دفاع کنیم و دهنمون صاف میشه که روزهای هفته که تا هشت ،نه شب سر کاریم، آخر هفتهها هم در خدمت تز تشریف داشته باشیم
خلاصه این میشه که وسط دیباگ برنامه در مهترین قسمتش ،واسه چند ثانیه ای خوابم میبره و حتا تو اون چند ثانیه خواب هم می بینم…یه روزم که آخر وقت شرکت بودم و برنامه جواب نمی داد و مشکلش حل نمیشد رفتم آشپزخونه چیزی برای خوردن پیدا کنم و با یه لیوان برگشتم البته پر از شراب ……خلاصه اینکه بعد چند تا لیوان، برنامه که جواب نداد هیچ …از اونجا که باید مشکلشو حل میکردم و کیف لپتاپم رو هم نیاورده بودم مست و خراب لپتاپمو زدم زیر بغلم و اومدم خونه
یه روزم که یک سره یه وب پارتم ارور آبجکت رفرنس نال می داد گفتم بذاریه مسیج معمولی رایت کنم ونوشتم لاله خر است و برنامه بازم هم آبجکت رفرنس نال داد
امروز بعد مرور همهٔ اینا هم خندم گرفت هم یه لحظه ترسیدم که چه بلایی داره سرم میاد همون داستان همیشگی داره تکرار میشه همه زندگیم پر از کاره، که هیچ کدمشونو نمیتونم به نحوه احسن که هیچ ، به نحوی که دلخواهمه انجام بدم .با اینکه میدونم همه اینا مقطعیه ولی تلنگری بود به خودم که آگاه باشم که اون جاده ای که پیش رومه یه چیری شبیه دوربرگردون داره می شه، لجم گرفت از خودم و ادعاهام که در زمانی که باید از تجربه گذشته ها به جای پل استفاده کنم هنوز مثل یه بچه آب بازی می کنم و وقتی کلافه می شم که دیگه زیادی خیس شدم
تو شرکت یه پروژه کوفتی داریم ،که فکر کنم از راه اندازی اولیش تا حالا که نزدیک ۴ ماه میشه ما فقط در حال تغیریم و پیچیده کردن پروژه چون جناب رئیس خوشحال هر روز به میتینگ تشریف میبرن و واسه خوشحال نگه داشتن کلاینت مهمشون که بانک معروف سوئد باشن با یک میلیون تغییر عجیب و غریب برمیگردن و وقتی قیافههای آویزون مارو میبینه با یه حالت مظلومی میگه آی نو بات س لوی» اون موقع اس که میخوای سرتو محکم بکوبی به دیوار»
وسط این همه ها گیر واگیر هم یه بدبختی خوشگل دیگه هست به اسم تز
که اینجا این هم گروهی خوشگلتر ما هم هست که چون مذهبی تشریف دارن و ما که نمیدونیم چی داره بهش فشار میاره ...الله اعلم ،عجله دارن این تابستون با نامزدشون عروسی کنن و وگیر دادن که حتما هفته اول ژوئن دفاع کنیم و دهنمون صاف میشه که روزهای هفته که تا هشت ،نه شب سر کاریم، آخر هفتهها هم در خدمت تز تشریف داشته باشیم
خلاصه این میشه که وسط دیباگ برنامه در مهترین قسمتش ،واسه چند ثانیه ای خوابم میبره و حتا تو اون چند ثانیه خواب هم می بینم…یه روزم که آخر وقت شرکت بودم و برنامه جواب نمی داد و مشکلش حل نمیشد رفتم آشپزخونه چیزی برای خوردن پیدا کنم و با یه لیوان برگشتم البته پر از شراب ……خلاصه اینکه بعد چند تا لیوان، برنامه که جواب نداد هیچ …از اونجا که باید مشکلشو حل میکردم و کیف لپتاپم رو هم نیاورده بودم مست و خراب لپتاپمو زدم زیر بغلم و اومدم خونه
یه روزم که یک سره یه وب پارتم ارور آبجکت رفرنس نال می داد گفتم بذاریه مسیج معمولی رایت کنم ونوشتم لاله خر است و برنامه بازم هم آبجکت رفرنس نال داد
امروز بعد مرور همهٔ اینا هم خندم گرفت هم یه لحظه ترسیدم که چه بلایی داره سرم میاد همون داستان همیشگی داره تکرار میشه همه زندگیم پر از کاره، که هیچ کدمشونو نمیتونم به نحوه احسن که هیچ ، به نحوی که دلخواهمه انجام بدم .با اینکه میدونم همه اینا مقطعیه ولی تلنگری بود به خودم که آگاه باشم که اون جاده ای که پیش رومه یه چیری شبیه دوربرگردون داره می شه، لجم گرفت از خودم و ادعاهام که در زمانی که باید از تجربه گذشته ها به جای پل استفاده کنم هنوز مثل یه بچه آب بازی می کنم و وقتی کلافه می شم که دیگه زیادی خیس شدم
1 comment:
واسه خندوندن بود یا نه بود به هرحال من خندیدم بهت کلی :D اجازه هست؟
Post a Comment