شب های دراز و سرد زمستان طولانی و تاریک در پیش اند.امشب هم شبی از آن شب هاست و من درنور کم رنگ در پتویی مچاله شده موسیقی و صدای کیبوردی رو میشنوم كه دیگر هم نفس شبهای تنهاییم شده. لیوان چای و شکلات خبر از شبی دارند برای من باز هم طولانی، بی اثر و نشانه ای از خواب....و من مینویسم از زمانهای زندگیم، میترسم فراموش کنم این لحظه ها را، میترسم...،شاید اگر روزی دلتنگ این شبها شدم از سر فراغ بخوانم شاید اشکی بریزم، شاید هم لبخندی زدم ا
آسمان استکهلم همچنان زیباست و رویایی، پاییز اینجا فراتر از زیباست... هر چند روزهاست كه نمیبینم این زیباییها رو
شقایق راست میگفتی "چقدر راحت است خیانت به عاشقانه ها"،چقدر زود فراموش کردم همه اون قول و قرار هایی كه با خودم گذاشته بودم
!برای قوی بودن و نفس کشیدن این همه زیبایی
چقدر غریبه ام با خودم و شاید شناختم اما مثل همیشه فرار کردم ،از واقعیت... واقعیتی که چقدر هنوز میتوانم زود آزرده شوم، شکسته شوم و درمانده ...در پایان این من بودم كه فراموش کردم حرف بزنم، یادم رفت كه چطور از رنج هایی كه مثل خوره روحم رو می آزرد حرف بزنم و هر وقت هم تلاشی کردم برای شکستن این دیوار شیشه ای تظاهری بیش نبود و این بود كه من گوش های شنونده ام را به مرور از دست دادم . انتظار زیادی بود برای اینکه فهمیده شوم از نگاهم، انتظار زیادی بود، قلبم لمس شود از پشت آن نمای سنگی و خشن نا مهربان،انتظار بالایی بود كه در توهم پیچیده کلمات سردرگم من، نا شناخته های درونم شنیده شود ...انتظار زیادی بود كه دوست داشته شد در یک رابطه، فهمیده شد در یک دوستی، گوش شنونده خوبی بود برای یک دوست و خوانده شد از یک نگاه
درست است، باید کمتر سخت بگیرم
باید کمتر سخت بگیرم بخودم كه بفهمم آدمها را ،روزی روزگاری اگر نفهمیده شدم دیگر آزرده خاطر نمی شم