...چقدر پر از حرفم و چقدر ناتوان برای گفتن
Tuesday, September 29, 2009
Wednesday, September 23, 2009
Tuesday, September 15, 2009
:)
دیروزصبح، بعد چند روز استرس و دلتنگی و.... ساعت ده دقیقه به نه صبح از ایستگاه مترو اومدم بیرون، یه لحظه یه نسیم خنک روی صورتم نشست مثل یه معجزه یا یه مرهم یه لحظه احساس کردم نباید و اصلا نمی تونم واسه هیچی نگران باشم. نه واسه کار، نه واسه تز، نه واسه کلاسام نه واسه شش ماه دیگه نه حتی واسه یک ساعت دیگه که میخوام برم و بگم هنوز به جواب مشکل پروژه نرسیدم. حس بی نظیری بود، اینکه الان این منم که دارم واسه لحظه هام تصمیم می گیرم علی رغم همه مشکلات و سختیهاش و هیچ چیز دیگه ای نمی تونه مانع ام بشه که چشمامو ببندم ...باد خنک بره روی صورتم، لابلای موهام و یه لبخند بیاد گوشه لبم
Sunday, September 13, 2009
I'M FINE!
The avarge person tells 4 lies a day
or 1460 a year a total of 88,000 by the age of 60.
And the most common lie is :
I'M FINE
via bitchville
Sunday, September 06, 2009
It's not funny!
تازگیها به این نتیجه رسیدم
!که هیچ شوخی ای در این دنیا وجود نداره وهمه چیز به طرز بی رحمانه ای جدیه
پشت هر حرف به ظاهر در شوخی یه واقعیت وجود داره که اکثر موقع ها هم، تلخه
فقط نمی دونم چرا هی میخوام خودمو احمق فرض کنم به جای اون واقعیت
یه شوخی بشنوم
Subscribe to:
Posts (Atom)